دختر 16 سالهای به نام گرت به عنوان خدمتکار به خانهی مرفه یوهانس ورمیر در شهر دلف هلند میرود. پدر گرت به دلیل نابینایی دیگر قادر به کار کردن نیست و او به خاطر تامین هزینههای زندگی ناچار به کار کردن میشود.
با گذشت زمان یوهانس ورمیر توجهش به گرت جلب میشود و رابطهای دوستانه و صمیمانه با او ایجاد میکند. او گرت را به عنوان دستیار خود استخدام میکند و روزی تصمیم میگیرد که از گرت پرترهای بکشد. ورمیر گوشوارههای همسرش را به گرت میدهد تا با گوشوارههایی مروارید از او نقاشی کند. این اقدام ورمیر توجه اطرافیان را جلب میکند و شایعات فراوانی در شهر پشت سر گرت و یوهانس پخش میشود.