رای قهرمان این داستان موقعیتی پیش آمده که با چشمان بسته بتواند دیگران را ببیند و از آن فراتر، پای حرفهای بیتظاهر و مکنونات قلبیشان بنشیند. چنین موقعیتی ابتدا برای هر کسی جذاب است و جالب، ولی با گذر زمان، کمکم شخص میفهمد که دانستن همه چیز، همیشه خوب نیست. ما سالها با افرادی زندگی میکنیم یا رفت وآمد و ارتباطی داریم که به تصور ما از نزدیکان ما هستند و رابطهای عاشقانه، دوستانه یا همراه با احترام میان ما برقرار است، اما به یکباره همه چیز چهره عوض میکند و تمام تصورات ما در هم میریزد و هیچ کاری هم دیگر از دست ما را برنمیآید.